نام : معصومه دده بالا
نام هنری : هایده
تاریخ تولد : 1321
محل تولد : کرمانشاه
تاریخ وفات : 1368
محل وفات : آمریکا
محل دفن : آمریکا
هایده در سال 1321 هجری شمسی در یکی از روستاهای کرمانشاه بدنیا آمد.
وی کارش را در رادیو با برنامه گلهای رنگارنگ آغاز کرد و از همان اوایل نام خود را در شناسنامه موسیقی ایران به ثبت رسانید.
هایده به گفته بسیاری دارای یکی از بهترین صداهای تاریخ موسیقی ایران بود.
زنده یاد هایده در 7 شهریور 1357 مانند بسیاری از هنرمندان دیگر وطن را به قصد لندن ترک کرد و پس از مدتی به آمریکا رفت و کار هنری خویش را در آنجا ادامه داد..............تا اینکه در سی دی سال 1368 با اینکه هنوز بیش از 47 بهار از عمرش نگذشته بود در آمریکا بر اثر سکته قلبی دیده از جهان فرو بست و دوستداران خویش را در غم و اندوه فرو برد.
پیکر هایده در مراسمی باشکوه و با حضور هنرمندان زیادی در آمریکا به خاک سپرده شد.
بانو هایده درمصاحبه ای که حدود سه چهار سال قبل از درگذشتش با او انجام شده بود تلخ ترین خاطره اش را چنین بیان میکند:
از زبان خود هایده:
تلخ ترین خاطره من اینه که آهنگی از جهانبخش پازوکی به من پیشنهاد شده بود بخونم که ترجیع بند آن اینه: من خودم رفتنی ام
من بشدت به پازوکی پافشاری میکردم که من این آهنگ رو نمیخونم
نمیدونم چرا دلشوره عجیبی داشتم چون میخواستم به مسافرت اروپا بیایم و فکر حادثه ای مرا تعقیب میکرد.فکر میکردم شاید بیماری ای تصادفی چیزی باعث شود که من برنگردم به ایران و هیچ وقت فکر نمیکردم همچین حادثه ای اتفاق بیافتد و من تا امروز یعنی 6 سال نتوانم وطنم را ببینم.
به هر صورت با ناراحتی خیلی شدید رفتم روی صحنه و اونو اجرا کردم.
7 شهریور ایران را به قصد لندن ترک کردم و نمیتونم براتون توجیح کنم که حالت من در اون ساعت و اون لحظه چه بود.
ولی امیدی است که مرا نگه میدارد که باز بتوانم ایرانم را ببینم وبه آغوش هموطنانم برگردم.
در سال های پس از انقلاب، میان 1360 و 1368 و شاید به سبب ترانه های غمیادانه (نوستالژیک) وطنی که می خواند، روز به روز بر شمار طرفدارانش در بیرون از ایران افزوده می شد، هر چند که در خود ایران نامش حتی از فهرست کتاب های مرجع زدوده شده بود.
از همین روی برای یافتن زندگینامه دقیق او سر در هر منبع موسیقائی فرو بردیم که در این سال های اخیر تعدادشان نیز زیاد شده است. چیز دندان گیری نصیب مان نشد. مثلا زاد روزش و زندگی پیش از خوانندگی اش را در این منابع نیافتیم، ولی در همه آن ها به "تحقیر" و تکرار آمده که نام اصلی اش "سکینه دده بالا" بوده است. گویی نام می تواند تعیین کننده کیفیت صدای او بشود!
هایده از سال 1345 فراگیری موسیقی و آوازخوانی را نزد موسیقیدان معروف علی تجویدی آغاز کرد. تجویدی در میان آهنگسازان ایرانی، معروف شده است به "کاشف صداهای ناب"! البته صدا ها راکشف کرده، پرورش داده، معرفی کرده، ولی چند صباحی نگذشته که آن ها را از دست داده است. یا خودشان به راه دیگر، غالبا راه کاباره، رفته اند و یا "رنود" آنها را از او به غنیمت گرفته اند. هایده به گمان از آخرین کشفیات درخشان تجویدی باشد. شانسی که هایده آورده، این بوده که تجویدی آهنگ تازه ای را در "مخالف سه گاه" و در پیوند با شعری برانگیزاننده از "رهی معیری" آماده اجرا داشته است. این ترانه با زیر و بالاهایی که دارد، معرف دقیقی برای صدای گسترده و پر توان هایده شده و صدای هایده نیز متقابلا ترانه "تجویدی - معیری" را تاثیر بیشتر بخشیده است.
متن این ترانه که "آزاده" نام دارد، آخرین کار موسیقائی " رهی معیری" است که در تب بیماری آن را سروده و کمتر در یک سال پس از آن، در آبان ماه سال 1347 درگذشت.
تجویدی خود در یک گفتگوی رادیویی در شرح ساخت و پرداخت "آزاده" گفته است که رهی پس از آن که نیمی از ترانه را ساخنه، بیمار شده و بر اساس حالاتی که به خاطر آن کسالت در وجودش بوده، بقیه را با سوز و حال بیشتری تمام کرده است.
ترانه نشان می دهد که رهی، در بستر مرگ به تنها چیزی که برایش باقی مانده بود، می نازیده است به آزادگی:
- "یارب چو من افتاده ای کو؟ / افتاده آزاده ای کو؟/
تا رفته از جانم برون، سودای هستی/ آزاده ام، آزاده از غوغای هستی/
گلبانگ مستی آفرین/ هم چون رهی سر دادهام من/
مرغ شباهنگم ولی/ در دام غم افتاده ام من/
خندان لب و خونین مگیر/ مانند جام بادهام/ آزاده ام من!..."
تا رفته از جانم برون، سودای هستی/ آزاده ام، آزاده از غوغای هستی/
گلبانگ مستی آفرین/ هم چون رهی سر دادهام من/
مرغ شباهنگم ولی/ در دام غم افتاده ام من/
خندان لب و خونین مگیر/ مانند جام بادهام/ آزاده ام من!..."
تجویدی در گفتگویی که با او داشتم گفت: "آزاده را هیچ خواننده دیگری نمی توانست چون هایده با چنین وسعت صدایی بخواند ... هایده با خواندن این ترانه و چند ترانه دیگر که من به او دادم، توانست تحولی در ترانه خوانی و آواز خوانی ایجاد کند و تاثیرات تازه ای در موسیقی سنتی به وجود بیاورد..."
راه دیگر
هایده، اگرچه در سالهای پیش از انقلاب همچنان روی صحنه ماند ولی بیشترین زمان و توان خود را در خدمت "بازار" قرار داد که بیشتر به سود و زیان می اندیشد تا به ارزشها. تجویدی که زمانی به شکوه گفته بود که هر صدائی را که کشف می کند و می پروراند، بعدها بهره اش را به کاباره می برد. در عین حال گناه این انحراف را پیش از آن که بر گردن خواننده ها بگذارد، از چشم جامعه می بیند:
"جامعه بود که این ها را به سوی کاباره می کشانید... من در شوراهای موسیقی می گفتم که حقوق این ها را زیاد کنید تا احتیاج به رفتن به کاباره نداشته باشند... ولی نکردند این کار را... حقوق بسیار کمی مثلا 500 تومان به خواننده می دادند، در حالی که همین خواننده وقتی به کاباره می رفت شبی ده هزار تومان می گرفت... گناهی نداشتند... زندگی غیر از این را اجازه نمی داد..."
هایده، پس از آزاده، چند ترانه دیگر نیز از تجویدی خواند و بعد سر و کارش به کاباره افتاد، از او جدا شد و به موسیقی به اصطلاح "مردمی"، نزدیکتر شد. محمد حیدری، جهانبخش پارزکی، صادق نوجوکی و انوشیروان روحانی آهنگسازان دیگری بودند که صدای رسای هایده را در اجرای ترانه های خود به کار گرفتند. همان قدر که این ها در راه "مردمی" شدن به هایده یاری رسانیدند، او نیز با صدای پر جاذبه خود سبب سکه شدن کار آن ها شد!
مهاجرت به "شهر فرشتگان" (لس آنجلس) پس از انقلاب کار را دیگر یکسره کرد. مهاجران مخاطب موسیقی آن قدر خسته و شکسته بودند که دیگر به ارزشها نمی اندیشند و تنها "تفریح و سرگرمی" می خواستند. سرمایه نیز در جایی به کار می افتاد که مخاطب انبوه داشته باشد. بر بستری چنین تنیده از "تفریح و تجارت" موسیقی معروف به "لس آنجلسی" به دنیا آمد و بیشتر خوانندگان مهاجر از جمله هایده را نیز به خدمت خود درآورد.
این حرف، بدان معنا نیست که در ترانه های غربتی هایده هیچ گوشه با ارزش دلنوازی وجود ندارد. در وهله اول باید به جنس صدای ناب و کمیاب او اندیشید که در همه بازمانده هایش یکسان مانده است، در این دنیای "بی صدائی" و "بد صدائی" خود، نفس ارزش است!
هایده در این هشت نه سالی که در مهاجرت به سر برد، دست کم توانست بخواند. اگر در ایران مانده بود سرنوشتی بهتر از "پریسا" و "هنگامه اخوان" پیدا نمی کرد که هنوز که هنوز است نمی توانند، آزادانه - و برای همگان - بخوانند، با آن که به دامنشان، پیرایه ابتذال نبسته اند!
صدای هایده و برخی از ترانه های "غمیادانه" او در سال های غربت، تسکینی در خور برای مهاجران و تبعیدیان دلشکسته بوده است.
هایده، سر انجام، در سال 1368 در شهر سانفرانسیسکو، به سکته قلبی درگذشت و در گورستان "وست وود" لس آنجلس به خاک سپرده شد.
نقل از بی بی سی
مصاحبه با آقای مهدی ذکایی سردبیر مجله جوانان در امریکا در رابطه با هایده
"خانم هایده ابتدا اومده بود لندن. مدتی بعد از انقلاب اونجا زندگی کرد و کار کرد و بعد اومد آمریکا و اینجا فعالیتش رو شروع کرد. هایده شبی که در سانفرانسیسکو روی صحنه بود درگذشت. بعد از کنسرت بلافاصله دچار حمله قلبی شد و فردای آن روز در گذشت. من فکر کنم اون موقعی که این اتفاق براش افتاد هایده در بهترین موقعیت خوانندگی بود و هیچ کس در برابرش نبود."
" و اون موقع یادمه که تمام آلبوم ها وآهنگاش گل کرده بود و روی صحنه هم موفق بود. هایده وقتی فوت کرد که در اوج بود. وقتی که رفت ، مردم خیلی خیلی متاثر شدن. براش با شکوه ترین مراسم خاکسپاری و هفت و یادبود رو برگزار کردن که در تمام سالهای اخیر چنین مراسمی برای کسی انجام نشد و جای هایده همیشه خالیه وصدا وآهنگاش همیشه موندنیه."
"چهل "
"هایده وقتی فوت کرد چهل و هفت سالش بود. ما ملاقاتهایی زیادی باهم داشتیم . روحیه خیلی خیلی خوبی داشت."
"ماجرای عجیب آخرین مصاحبه هایده"
مهدی ذکائی : آخرین مصاحبه هایده درست یک هفته قبل از مرگش بود. یک هفته بعد که مجله در اومد دقیقاٌ یک روز بعد از مرگش بود. یکی ازعجیب ترین اتفاقاتی که قبل از مرگ هایده افتاد این بود که آقای حسام ابریشمی که نقاش معروفی در آمریکا است. یک طراحی برای روی جلد مجله در کنار عکس هایده انجام دادن که چشم هایده کاملاٌ روی این طرح خیره شده بود و درمورد با اون سوال می کرد
"بعداً فهمیدم که این طرح در امریکای جنوبی سمبل مرگه و تقریباً به شکل یک دلقک در حال رقصه. خاطراتی که از آخرین مصاحبه با هایده در ذهن دارم اینه که از کسانی گلایه می کرد که خیلی اذیتش کرده بودن. خیلی از شایعاتی که مطبوعات براش ساخته بودن دل آزرده بود.
ولی گفت که دوباره روی پاهام می ایستم و می خوام از نو شروع کنم و بسیار فعالتر از قبل باشم و کارهام رو گسترش بدم."
ولی گفت که دوباره روی پاهام می ایستم و می خوام از نو شروع کنم و بسیار فعالتر از قبل باشم و کارهام رو گسترش بدم."
؛برگرفته از سایت بی بی سی؛
0 comments:
Post a Comment